یک شب معمولی بود ، اما نه خیلی معمولی ، معمولی نبودنش بخاطر بارش شهابی آن شب بود ، حوالی 30 دقیقه بامداد به اوج خود می رسید ، نجوم را دوست داشت ، هر چه که میدانست رو خود آموخته بود و بارشهای شهابی رو دوست داشت.هر وقت که دلش تنگ میشد به آسمان نگاه میکرد و از زمانی که به شهر جدید آمده بودن متوجه وجود یک تپه شد که در آنجا یک تپه بود ، روی تپه نمای خوبی به شهر داشت و شب ها آلودگی نوری کمی داشت و کهکشان ها به خوبی قابل دیدن بود.

 

فکر میکرد این آخرین باری است که یک بارش شهابی را خواهد دید و تصمیم داشت در ابتدای روز  ودبا طلوع خورشید ، به زندگی اش پایان بدهد ، اما ایده ای برای انجام این کار نداشت ، انگار 2 دل بود و نتوانسته بود تصمیم قاطعانه ای بگیرد و میخواست با آن بارش شهابی ، ضمن اینکه ذهنش را باز بگذارد تا شاید بیشتر به این موضوع فکر کند ، شاید 5 ساعت وقت برای اینکه نوع خودکشی اش را انتخاب کند کافی بود ، لااقل او که اینطور فکر میکرد ، زیلویی که همراهش بود را روی زمین پهن کرد و به اسمان شب خیره شد

 

هر چند دقیقه یک شهاب رد میشد ، از یک نقطه شروع و با یک خط کوتاه به پایان می رسید ، 

- خوش به حالتون ، شما واقعا زندگی می کنید ، همون قدر که لازمه نه مثل من

 

نه مثل من را با بغض گفت ، به یاد روزهایی افتاد که تلاشهایش نتیجه نداده بود و همه از او پیشی گرفته بودند . در همین فکر ها بود که صدای دینگ از گوشی اش بلند شد ، نگاهی به آن کرد ، 

_ خوبه که لااقل فقط من نیستم که به اسمون نگاه میکنم ، بهار هم به آسمون نگاه میکنه ، بهتره از لیست دوستان وبلاگم بردارم ، شاید تو اینستا هم بلاک اند ریپورتش کنم . اممم نه بذا همینطوری بمونه ، سالهاست که خواننده وبشم با اون پست هاش

 

فکرش را رها کرد و به صورت های فلکی نگاه کرد ، برخی به راحتی قابل شناختن بودن و برخی هم نه ، انگشتش را بلند کرد و به سمت یکی از صورت های فلکی اشاره ای کرد و گفت اون باید "سنبله" باشه و بذار ببینم "ذات الکرسی کجاست؟" نگاهش را چرخاند تا پیدایش کند 

 

+صدایی گفت ذات الکرسی اونجاست و به سمت آن اشاره کرد ، سمت راست دب اکبر ، همونی که حالت دبلیو انگلیسی داره 

نگاهش را چرخاند تا ببیند کی مزاحمش شده و خلوت او را به هم زده است ، آن شخص بدون اینکه منتظر امیر بماند ، دوباره گفت :

+ میتونم منم اینجا دراز بکشم؟ موقعیت خوبی برای دیدن بارش های شهابی داره ، خوبه که یه نفر هست که به این چیزا علاقه داره

 

هنوز امیر نتوانسته بود در آن تاریکی چهره اش رو درست ببینید ، اما انگار لباس بلند و یک تکه سفید داشت 

دیگران گفته بودند اما ....

داستان درخت باغ سبز ( پارت 1 )

چطوری عقدشون باطل شد یا میشه ؟

، ,یک ,  ,شهابی ,هم ,اش ,بود ، ,و به ,کرد و ,بارش شهابی ,، اما

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

asretejarat دانلود کتاب زیست شناسی سلولی مولکولی لودیش فارسی pdf عینکی خنده رو دبیرستان غیر دولتی فرهنگ (متوسطه اول) بیمه البرز نمایندگی محمدی کد:6363 خلاصه کتاب تئوری سازمان ساختار و طرح سازمانی استیفن رابینز دانلود کتاب انقلاب اسلامی منوچهر محمدی همراه خلاصه و نمونه سوال فروش لوازم تراکتور SS501 دانلود کتاب ریاضی عمومی ۱ کرایه چیان